روزی گزارشگر روزنامه ای با دانشمندی که در زمینه ی پزشکی موفق بود، مصاحبه کرد و از او پرسید:” چرا فکر می کنید در مقایسه با مردم عادی می توانید کارهای بیشتری انجام دهید؟” او گفت :” علتش درسی است که وقتی دو ساله بودم از مادرم آموختم.” در آن زمان او می خواست شیشه شیری را از یخچال بردارد. شیشه از دستش افتاد و همه ی محتوای آن روی کف آشپزخانه پهن شد. مادرم به جای آنکه عصبانی شود، گفت:” چه خرابکاری جالبی کردی! من هرگز ندیده بودم که شیر اینطوری به زمین بپاشد. خب، کاریه که شده! دلت می خواهد قبل از اینکه شیر را از روی زمین پاک کنیم، روی آن بازی کنی؟” و او به راستی این کار را کرد. بعد از چند دقیقه مادرم ادامه داد:” می دانی هر وقت خرابکاری ای مثل این بکنی در پایان باید آن را پاک کنی. خوب دوست داری چطور این کار را بکنی؟ می توانیم از یک حوله ، یک اسفنج و یا یک پارچه استفاده کنیم. تو کدام را ترجیح می دهی؟” وقتی شیر پخش شده بر روی زمین را پاک کردیم، مادر گفت:” اشکال این بود که نمی دانستیم تو با دو دست کوچک، چگونه می توانی شیشه شیر رااز یخچال برداری. بیا به حیاط برویم، شیشه را پر از آب بکنبم و ببینیم می توانیم راهی پیدا کنیم که آنرا بدون این که به زمین بیفتد، حمل کنی.” و آنها این کار را کردند. به راستی که چه درس شگفت انگیزی بود! این دانشمند گفت:” از آن زمان دانستم که می توانم اشتباه کنم و مطلب بیاموزم.آموختم که اشتباه کردن فرصت مناسبی برای یادگرفتن است.”"تدی روزولت” می گوید:کسی که اشتباه نکند، پیشرفت هم نمی کند.